جدول جو
جدول جو

معنی زنده نام - جستجوی لغت در جدول جو

زنده نام
(زِ دَ / دِ)
خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه:
کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب
ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام
زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام.
سوزنی (ایضاً).
باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی
زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید.
سوزنی (ایضاً).
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زنده نام
خوشنام، نیکنام، جاویدان، بلند آوازه
تصویری از زنده نام
تصویر زنده نام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنده ناک
تصویر خنده ناک
شاد، خنده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، سبک روح، ضاحک، منبسط، شکفته، خنده رو، خندناک، ضحوک، خندندهبرای مثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(زِ دَ / دِ)
نیکنامی. خوشنامی. جاویدانی نام:
خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اند
زنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
میوۀ من مدح و آب زندگانی اندر او
زنده نامی حاصل آید چون بدو در بنگری.
سوزنی.
همیشه تا به جهان زنده نامی ابداست
حکیم را به ثنا و کریم را به عطا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
متبسم. شاد. ضاحک. خرم. (یادداشت بخط مؤلف) :
دایم تازه روی و خنده ناک باش. (قابوسنامه).
بشکر و تحیت زبان برگشاد
هزاران هزار آفرین کرد یاد.
پس از سجده شد تازه وخنده ناک
چنین گفت کای مردم مصر پاک.
(یوسف و زلیخا).
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خنده ناک حجی.
ناصرخسرو.
خداوند حمی یوم غبی را بحکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و الحان طرب فزای دل خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خشم که حرارت را بفروزاند آن را نخست بشنوانیدن سخنهای خوب و غذاها و حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و حاضر کردن دوستان و کسانی که با ایشان انس کند علاج کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
من چو لب لاله شده خنده ناک
جامه بصد جای چو گل کرده چاک.
نظامی.
نمودند کین زعفران گونه چاک
کند مرد را بی سبب خنده ناک.
نظامی.
چو بی زعفران گشته ای خنده ناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک.
نظامی.
خنده ناک، ضاحک. (عرض نامۀ باباافضل کاشی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ یِ)
موج جام شراب. (غیاث اللغات). پرتو شراب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ /دِ)
مرغ هزاردستان بود. (اوبهی). بمعنی زندباف که بلبل و مرغان خوش الحان باشند. (آنندراج). بلبل. (ناظم الاطباء). رجوع به زندباف و زندواف شود
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ رَ)
نام پهلوانی است تورانی وزیر سهراب پسر رستم که رستم به یک مشت کار او را ساخت. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). نام پهلوانی است تورانی. (فرهنگ رشیدی). نام خال سهراب بوده که رستم او را کشته. (از انجمن آرا). او را زند نیز گفته اند. (آنندراج). و او را زنده نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). زنده. (فرهنگ جهانگیری) :
بدان جایگه خشک شد زنده رزم
سر آمد به او روز پیکار و بزم.
فردوسی (از آنندراج).
چو سهراب را دید بر تخت بزم
نشسته بیکدست او زنده رزم.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حیات دهنده. نگهدار. نگهبان. حافظ. حارس:
خداوند بی یار و، یار همه
بخود زنده و، زنده دار همه.
نظامی.
تو شدی زنده دار جان ملوک
عز نصره خدایگان ملوک.
نظامی.
ای کمر بستۀ کلاه تو، بخت
زنده دار جهان بتاج و به تخت.
نظامی.
- زمین زنده دار، آبادکننده زمین. (آنندراج).
- زنده دار خانواده یا دودمانی، آنکه بقای خانواده یا دودمان بوجود او وابسته است:
زند گشتاسبی بجز تو که خواند
زنده دار کیان به جز تو نماند.
نظامی.
، هوشیار. بیدار. (ناظم الاطباء).
- زنده داران شب، کسانی که شبها را بیدار می مانند و آگاه و باخبرند. (ناظم الاطباء).
- شب زنده دار، کنایه از شب بیدار. (آنندراج). آنکه همه شب بیدار و هوشیار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ)
نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان. (از انجمن آرا) (آنندراج). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بچه زا. ج، زنده زایان. بچه زایان. پستانداران. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنده دار
تصویر زنده دار
حیات دهنده، نگاهبان، حارس، حافظ، زنده دل، شاد و مسرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده ناک
تصویر خنده ناک
شاد، خندان شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده زا
تصویر زنده زا
بچه زا جمع زنده زایان بچه زایان پستانداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده یاد
تصویر زنده یاد
مرحوم، مرحومه
فرهنگ واژه فارسی سره
یک زننام عمومی زنان در مقابل مردان
فرهنگ گویش مازندرانی